اطلاع از بروز شدن
دوشنبه 87 بهمن 28
چهل روز از آن حادثه ی تلخ میگذرد..
این عطیه است که دست جابر را گرفته تا راهنمایش باشد به مزار حسین علیه السلام..
عطیه! دست ما را هم میگیری؟ اما نه.. ما کجا و حابر کجا؟
جابر صحابی حلیل القدر پیامبر خدا بود و ما..؟
جابر چشمش کور بود و ما دلمان چیزی نمیبیند..
کاش عطیهای هم پیدا میشد که دست دل ما را بگیرد..
آخر مدتهاست که ما چشم دلمان کور است..
مدتهاست که غافلیم از حسین و هرچه میگردیم پیدایش نمیکنیم..
مدتهاست فرزند عزیزش را چشمانتظار گذاشتهایم و راه به سویش نمییابیم..
کجایی عطیه؟ دست دل ما را هم بگیر.. ببر ما را ..
ببر به جایی که بتوانیم بگوییم السلام علیک یا حجه الله..
عطیه! ما که از کثرت گناه و دوری از آن بزرگان روی نیاز هم نداریم..
ما که از شدت تعفن روحمان عرق شرم بر پیشانی داریم...
می ترسیم حتی به سلامی که شاید جوابی نداشته باشد..
پس روی به تو میآوریم تا دستمان را بگیری و راهنمایمان باشی به آنجا که دلمان روشن شود..
ببر ما را .. ببر عطیه !